انتظارمابراى داشتنتانتظارمابراى داشتنت، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
وبلاگ من وبلاگ من ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

در انتظار يه فرشته ناز

همينطورى & درج در ادامه مطلب

سلااااااااااام بر عزيز دل مادر خوبى فداى تو امروز جات خالى بود جشن كادوئى دختر خالم بود چون اونا برا لنگرودن و عروسى دخترخالم هفت مهره وعروس بايد جهيزيه بخره و اطرافيان كادو هاشون بيارن و به عروس بدن خيلى با حاله -خاله هاى من همش دعام ميكردن البته نه امروز هر وقت منو ميبينن ميگن انشاالله سال ديگه با نى نى كوچولوت بياى وااااااااااااای جاى خالم كه مادر عروس باشه خيلى خيلى خالى بود خدا رحمتش كنه پارسال بيست هفتم ماه رمضان تصادف كرد و فوت شد بادهن روزه الهى براش بميرم دلم خيلى براش تنگ شده من همه خاله هامو دوست دارم ولى اين يكى بيشتر از همه خلاصه از صبح اونجابودم و شب اومدم تازه هفدهم شهريور عروسى پسر خالمه خوش به حالم ميشه آخه عروسى پشت سر ه...
24 مرداد 1393

و سلامى دوباره درج در ادامه مطلب

سلااااااااااام بر فرشته ناز زندگيم خوبى خوب خداروشكر مامانى جونم برات بگه كه از پريروز تا حالا اعصابم و حواسم بهم ريخته آخه من قبل از اينكه اين وبلاگ درست كنم و بنويسم وبلاگاى زيادى رو ميخوندم و يكى از از اونا وبلاگ على رضا جون بود و آوينا جون بود كه منتظر بودم آپ بشن كه متاسفانه ,متاسفانه تو سقوط هواپيما آوينا جون با پدرمادرش فوت ميكنن يعنى من شب روز نيست كه يادم نياد خدا رحمتشون كنه و به الهام جون [مامان على رضا ]كه دوست صميمى ايشون بودن تسليت همينطور به خانواده گراميشون وااااااااااااى خداى من خيلى سخته سخت ,مامانى برا مادربزرگ آوينا جون خيلى دعا كن چون براى يه مادر بدترين چيز ميتونه باشه من زياد خوب نيستم الان چند روزيه كه حالم ...
23 مرداد 1393

درددل مامانى بافرشته كوچولوش

سلام زندگى من خوبى من كه خوب نيستم دلم از همه كس همه جاگرفته خسته شدم فقط تنها اميدم تويى شما هم كه همش ناز ميكنى نمياى اين روزا البته بگم كلا كسى ندارم باهاش درد دل كنم انگار به زور دارن حرفمو گوش ميدن بخدا وقتى خودشون ميخان صحبت كنن باجون دل به حرفاشون گوش ميدم خب اين هم اگه بزارم به پاى روزگار ديگه …………… ميدونى مامانى زمانه بدى شده اون كسى كه وقتتو جونتو واسش بزار اونوقت !!!!! بابايى كه ديگه هيچى اين روزا كه دنبال بهانست باكوچكترين حرفى زود عصبى ميشه سرم داد ميزنه البته بهش حق ميدم چون وضعيت كارش مشخص نيست مريضى يك طرف آخه گناه من چيه هركس هم به من ميرسه تنها حرفش اينه كه نى نى ندارى يكى نيست بگه آخه به شما چه ربطى داره شماد...
20 مرداد 1393

دلتنگى ……… درج در ادامه مطلب

سلام عزيز دل مادر عشقم خوبى اصلا حال ميكنم اينجابرات مطلب ميزارم انگار هستى خوب مامانى دلش تنگ شده بودهوس نوشتن كرد ديروز عمه جون زنگ زدن ومارو به يه مسافرت دوروزه دعوت كردن واونم چه سفرى ,سفر به امام زاده ابراهيم كه تو شهر شفت است اونجاواقعا خوش ميگذره خلاصه بابايى به خاطر موقعيت كارى نميتونست مرخصى بگيره چون شغلش نگهبانى هست و كسى نداره جاى خودش بزاره اولش خيلى ناراحت شدم چون عاشق اونجا هستم ناگفته نمونه بابايى خيلى اصرار كرد كه من با اونابرم ولى دلم پيش بابابود خوب قسمت نبود باهم بريم ولى مامانى يه پيشنهاد دادم كه فرداصبح خودمون بريم غافل گيرشون كنيم حالا هرچى قسمت باشه وااااااااااااای مامانى صبح مامان زهرا(مامان من )حالش بد بود خاله...
16 مرداد 1393

مريضى بابايى ……… درج در ادامه مطلب

سلام عشقم زندگيم خوبى تو آسمونا بهت خوش ميگذره فرشته دوست داشتنى من برا بابايى خيلى دعاكن به خاطر ديابت وكبد چربى كه داره هر وقت يه جوش چركى بزرگ ميزنه كه واقعا از پا درش مياره خيلى دلم ميسوزه براش دوباره رژيم غذايى شروع كردم براش انشأالله كه بهتر بشه تو فرشته اى خدا صداتو بهتر زودتر ميشنوه از وقتى اين وبلاگو درست كردم هرچى هر اتفاقى ميافته دوست دارم بيام بنويسم آخه سبك ميشم مامان جون يجورايى وابسته شدم مامانى يه مهمون داريم دختر عمت (مليكا)اومده پيشم ديروز يه سر زديم بهشون آخه تازه خونه خريدن ديدم حوصلش سر رفته باخودم آوردمش الانم كنارم نشسته دكتر بهم قرص داده كه مصرف كنم ولى باخوردنش حالم بد ميشه موندم چيكار كنم امروز بايد به مطب زن...
14 مرداد 1393

خبراااااااااى خوب

سلام, خوبى فرشته ناز زندگيم همونطور كه قبلا گفته بودم مامانى رفتم دكتر و خانم دكتر چند تا كار گفته انجام بدم اوليش يه تومار آزمايش بعديش معرفى يه دكتر خوب غددبرا بابايى وآخريش كه خيلى مهم من ميترسم عكسه دكترم خيلى مهربونه گفت اصلا ترس نداره و يه جاى خوب برام معرفى كرد خدا كنه كارا خوب پيش بره البته ناگفته نمونه بابايى انقدر باذوق باهام اومد دكتر كه خندم گرفته بود :-D شنبه رفتم دكتر و برا هفته ديگه نوبت عكس دارم ولى اينترنت قطعه و نميتونستم بيام وبلاگتو آپ كنم وتازه سيستم ديروز تحویل گرفتيم از شانس بد من اينترنت وصل نيست آخه بهت قول داده بودم به وبلاگت برسم زيباش كنم پنج شنبه ماريلا كوچولو مهمونمون بودوباهم بير...
13 مرداد 1393

پست همه جوره ………

سلام ,عزيزم خوبى اومدم يه خبرى بدم من بابايى تصميم گرفتيم دوباره بريم دكتر آخه من از پارسال ديگه نرفتم تنبلى كردم فقط و فقط واسه عكس رنگى كه مادرخانمى شما يكم ترسو تشريف دارن اما خوب به خاطر گل روى شما حتما حتما ميرم فردا قراره برم مطب وبعد هم نوبت عكس دعاكن واسم آخه تو فرشته هستى ويه چيز مهم اينكه شما بيايى و زمينى بشى طباطبايى ميشه آخه هم مامان سيده هم بابا البته جد مامان تند تره هااااااااااا واز وقتى كه تصميم به دوباره رفتن گرفتم هر لحضه تو فكرمى وااااااااااااای خدا يعنى ميشه مامان جون انقدر خستم حال ندارم عمه خانم شما اومده بودن از تهران بانى نى شون دخمله يه فسقلى شيطون بلا كه اين دوشب خواب برامون نزاشت الان اومدم بنويسم بعد...
10 مرداد 1393

همينجورى ●●●

سلام عزيزان خوبين خداروشكر -نماز روزه هاتون قبول عيد سعيدفطر برهمه مبارك خوب ماه رمضان هم به سلامتى تموم شد چقدر زود گذشت عمر آدميه ديگه ميره اصلا متوجه نميشيم خوبى فرشته كوچولوى من واسه مامانى خيلى دعاكن خيلى دلم گرفته باكوچكترين حرفى ميزنم زيرگريه دليلشم نميدونم :-) شايدم نبودتو هست بابايى امروز ميگفت چه خونه سوت كورى داريم همون موقع بود كه :'( :'( باباجون بغلم كرد گفت من كه حرفى نزدم منم كلى گريه بهم گفت اشكال نداره شايد خدا خيلى دوسمون داره انقدر سختى ميكشيم آخه باباجون قند داره وچشماش داغون شده عمل كرده از غدا كه چيزى نميتونه بخوره همش بايد رژيم بگيره وا...
7 مرداد 1393