درددل مامانى بافرشته كوچولوش
سلام زندگى من خوبى من كه خوب نيستم دلم از همه كس همه جاگرفته خسته شدم فقط تنها اميدم تويى
شما هم كه همش ناز ميكنى نمياى اين روزا البته بگم كلا كسى ندارم باهاش درد دل كنم انگار به زور دارن حرفمو گوش ميدن بخدا وقتى خودشون ميخان صحبت كنن باجون دل به حرفاشون گوش ميدم خب اين هم اگه بزارم به پاى روزگار ديگه ……………
ميدونى مامانى زمانه بدى شده اون كسى كه وقتتو جونتو واسش بزار اونوقت !!!!!
بابايى كه ديگه هيچى اين روزا كه دنبال بهانست باكوچكترين حرفى زود عصبى ميشه سرم داد ميزنه البته بهش حق ميدم چون وضعيت كارش مشخص نيست مريضى يك طرف آخه گناه من چيه
هركس هم به من ميرسه تنها حرفش اينه كه نى نى ندارى يكى نيست بگه آخه به شما چه ربطى داره شمادارين چه گلى به سرتون زدن يا اصلا من چيكار براى مادرم كردم كه حالا…………
حال روزم خيلى بده نميدونم اگه اينجا رو درست نميكردم بايدچه كار ميكردم هر وقت مينويسم سبك ميشم بهم انگار دلدارى ميده يجورايى فداش بشم كه نيومده شده سنگ صبورم ازت ميخام هرچه زودتر بياى عشقم ويه درخواست داشتم ازت و اونم اينكه دعاكنى بابايى يزره آروم بشه نرم بشه اينروزا خيلى برام سخت شده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی