。。。
سلام عشقممممممممممممم
الان اومدم نظرارو تایید کنم یهو هوس کردم بنویسم البته از سر بیکاری اخه کاری نداشتم غذا اماده کردم عمه رفته تا بازار ماریلا کوچولو هم خوابه بابایی هم بیرونه شب بع شام قراره بریم بیرون به خاطر همین شام زود حاضر کردم که هول هولکی نشه کارام من بدم میاد تند تند کارامو انجام بدم دیشب ماریلا تا چهار صبح نق زد اونم چه نقی وای دیونمون کردا من اصلا این بچه نمیدونه خواب چیه بابایی سر درد گرفته بود ولی حرفی نزد البته اینو بگما خودمون تا دو داشتیم فک میزدیما بعد که میخاستیم بخوابیم اینجوری داستان داشتیماااااااااااااااااااااااااا نهار هم عمه ماریا وهم عمو اینا خونمون بودن حسابی خوش گذشت
مامانی خونمون شلوغ یه حالی میده گرچه خستگی داره ولی برای چند وقتم که شده از فکر خیال میام بیرون
راستی یکشنبه وقت عمل لاپراسکوپی میزنه واسم قرار بود دو هفته پیش بشه که نشد انشا الا هر چی خیر همون پیش بیاد
وای من برم این فسقلی بییییییییییییییییدارشد
فیلا