جواب آزمايش و غافل گيرى من
سلاااام مامانى خوبى عزيز دل مادر
مامانى من دقيقابايدنه روز پيش پرى ميومد كه نيومده بود انقده خوشحال بودم گفتم ديدى كه اين ماه ديگه جواب گرفتم بدون دوا دكتر ته ته دلم يه شور غوغايى بود كه نگو انقده ذوق داشتم البته يكم ديگش ميگفتم نه شايد اشتباه كنم ديشب زينب جون دوست بسيار مهربون دوست داشتنى من گفت برو بيبى چك بخر منم با چه شگردى رفتم تا داروخونه البته بادوستم هماهنگ كردم بماند چقدر استرس داشتم ولى نبود به بابايى نگفتم چون هم قند داره و هم دلش علكى خوش ميشدخلاصه دلم طاقت نياورد امروز صبح رفتم آز دادم البته صبح كه نه تا بهانه جور كنم شد ظهر انجام دادم گفتن جوابش ساعت چهار حاضره تا چهار به من چى گذشت بماند نقشه كشيدم كه برم بازار يه كفش كوچولو بخرم با يه كارت پستال كه غافل گيرش كنم بعد يه كار مهمى پيش اومد رفتم كارم طول كشيد دل تو دلم نبود بعد خلاصه رفتم گرفتم بتاش 56بود خانمه ميگفت چند روز ديگه بيا كه مطمئن شى مثلاپنج شش روز ديگه آخه مشكوك بود انقده خوشحال بودم دست پاهام ميلرزيد نميدونى چه حالى داشتم بعداومدم خونه توراه به زينب جون زنگ زدم و اين خبر گفتم خيلى خوشحال شدخيلى
بعد بازم به بابا نگفتم و
خوب شد كه نگفتم آخه خوشحالى من زمانش چقدر كم بو د خدايا …………
——————
آره مامانى چقدرخوب اومدى غافل گير كردى ولى زود دل كندى ازم مامانى انقده گريه كردم چشام باد كرده بيچاره بابا ترسيد گفت چى شده درد پريودم بهانه كردم د دست پاهام يخ يخ هستش الانم اومدم حال ندارم بنويسم ولى چون ميخاستم بدونى كه چقدر بى وفا هستى فكر دلمو نكردى چى بهم گدشت بماند وقتى به طور وحشتناكى پريودشدم آخ به كى بگم اين دردامو ديشب كه داغون بودم از كار زن عمو برو نوشته قبليمو بخون ولى ديشب ننوشتم كه قراره
امروز با خبر خوب بيام كه نشششششد
⒇⒇⒇⒇⒇⒇⒇⒇⒇⒇
من برم چون انقده دز زير شكم دارم كه از درد حالت تهوع دارم
شبت بخير بى وفاااااااااااااا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی